با آدمهایی که بویی از آدمیت ندارند بحث نکن
با آدمهای نادانی که خود را پشت چهره همه چی میدانم پنهان میکنند و میخواهند خود را فقط ارائه دهند بحث نکن
با آدمهایی که بهت خیانت کردند و یا از پشت خنجر زدند بحث نکن
با آدمهای ترسو که فقط تو را تهدید میکنند بحث نکن
با آدمهایی که از کمترین شعور برخوردارند و حسی غیر از بهم ریختنت ندارند بحث نکن
با آدمهایی که پر از کینه و رنجش و حسادت هستند بحث نکن
با آدمهای کج فهم و کوته بین بحث نکن
با آدمهایی که تحصیلات و یا دانش خود را برای اثبات گفته های خود به رخ تو میکشند بحث نکن
با آدمهایی که پاهایت را محکم بغل میکنند تا از پلهای موفقیت بالا نری بحث نکن
با آدمهایی که مشکلات و اشتباهات خود را گردن دیگران میاندازند بحث نکن
با آدم های خودخواه و خودپرست بحث نکن
با آدمهایی که به ایمان و اعتقادات دیگران لطمه زدند بحث نکن
وقت انرژی و آرامشت رابابحث کردن با این اشخاص
هدر نده
بگذار این آدمها از دری که وارد زندگیت شدند از در دیگر خارج شوند
ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!..
ﻫﻨﮕﺎمى که ﻧﻤﯿﺪﺍنى ﭼﻪ ﺑﮕﻮیى،
ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ دهى ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮیى
ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ!
ﮔﺎهى ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
د ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ.
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ سعى ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ،
ﺳﮑﻮﺕ کنى ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩهى ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ...
آ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، کسى ﺭﺍ
ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍصلى ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎبى!
د ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎیى ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺳﮑﻮﺕ
ر ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ تصمیمى ﺩﺭﺳﺖ
ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎیى " ﺳﮑﻮﺕ" ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳﺖ.
به صورت تصادفی به وجود نمیآیند ؛
زیباترین و دوست داشتنیترین انسانهایی که می شناسیم
آنهایی هستند که با شکست آشنا شدهاند ،
آنهایی که رنج را تجربه کردهاند ،
آنهایی که از دست دادن راتجربه کردهاند ،
آنهایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را
به سمت زندگی پیدا کردهاند ...
این افراد ، زندگی را به شکل متفاوتی میفهمند ،
آن را به شکل متفاوتی تحسین میکنند و نیز به شکل متفاوتی
حس می کنند ؛
به همین دلیل ، آرامتراند و دوست داشتن و محبت
به دغدغهشان تبدیل میشود ...
برای هرچیزی که ارزشاش را داشته باشد:
حقیقت، زیبایی، محبت، آرامش و عشق.
برای رژه رفتن میان عشق و رنج،
با قلبی گشوده و چشمهایی بینا،
برای ایستادن درون خرابیها،
و باور اینکه قدرت من، نور من،
حقیقت من و عشق من،
قویتر از تاریکیست .
"حالا دیگر اسم خودم را میدانم:
جنگجوی عشق "
سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد ...
دور باشم و رها
سبُک باشم و آزاد ...
آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،
مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام ،
عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،
و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام ...
در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند ،
موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،
و نوشیدنی هایی بنوشم ، که مرا بیخیال تر از همیشه کنند ...
نه به کسی فکر کنم ،
نه نگرانِ چیزی باشم ،
نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم !
من نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالتِ ممکن باشم ...
توی این دنیا چیزی به نام قانون جذب و میدان مغناطیسی وجود داره.
چیزهای خوب جذب آدم های خوب میشن.
چیزهای معمولی جذب آدم های معمولی.
هر چه اندیشه هات و تلاش هات بزرگتر باشه بیشتر خودت رو لایق آرزوها و اهداف بزرگتر میکنی.
زندگی معمولی و از روی نیاز مختص آدم های معمولیه و زندگی خوب و بدون نیاز، مختص افراد بی نیاز و بزرگ.
پس یاد بگیریم به جای کوچیک کردن و محدود کردن دنیامون، خودمون رو بزرگ کنیم.
دنیا گوش به فرمان ماست .
ما خودمان با دستهای خودمان دیوارهای سرد و سنگین مقابلمان را شکافتیم و به روزنههای امّید رسیدیم.
ما خودمان همدرد و انگیزهی روزهای سخت خودمان بودیم و رسیدن روزهای خوب را به خودمان وعده دادیم و طاقت آوردنرا از خودمان وعده گرفتیم و طاقت آوردیم.
ما روزهای سخت را یک تنه حریف شدیم، یک تنه جنگیدیم، یک تنه درد کشیدیم و درد، از ما آدم دیگری ساخت.
دیگران اما؛ هیچگاه نفهمیدند چرا این آدم از یک جایی به بعد سکوت کرد و شبیه به قبل نشد...
سکوت کن ...
بگذار انسان ها تا تا انتهای قضاوت
اشتباهشان نسبت به آنچه هستی برود !!!
بگذار نیت های تو را اشتباه بگیرند ...
خیره نگاهشان کن ...
مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران ،
وقتی آن ها از درونت بی خبرند !
چه فرقی میکند تو را فرشته خطاب کنند یا شیطان ؛
اگر این دنیا غریب است
تو آشنا بمون ...
تو پای خوبی هایت بمان !
و در کنار تمام بیرحمیهاش، درسهای خوبی برای ما و نسلهای بعد از ما باقی گذاشت.
یادمان داد که جهان و جامعه و روابط و مناسبات آدمها باهم، چیزی شبیه به مکعب روبیک است. محال است یک مهره در یک مکعب، حرکتی کند و کل مکعب، دچار اختلال یا تغییر نشود.
ما همهمان با یک ریسمان نامرئی به هم وصلیم و این را کرونا خیلی خوب ثابت کرد. کرونا ثابت کرد که ما جزءهای جدا ناپذیر از یک کلّیم، نمیشود در مجموعه ماند و به عملکرد دیگران بیتفاوت بود، یا عملکردی اشتباه داشت، چون کل را تحتالشعاع قرار میدهد. کرونا ثابت کرد که ما همگی به هم مربوطیم! نمیشود روی کیفیت زیستن و مشکلات سایر مهرهها چشم بست، چون روی آرامش و کیفیت زیستن ما تاثیر مستقیم دارد.
ما یک مهرهی خیلی خیلی کوچک، مابین یک مکعب روبیک خیلی خیلی بزرگیم و بدون اینکه حواسمان باشد، بدجور روی هم تاثیر داریم. که حرکت اشتباه یک مهرهی اشتباه در چین، تمام دنیا را به هم ریخت! که حرکت اشتباه مهرههای دیگری در همین حوالی، اوضاع را برای مایی که سر جامان نشسته و رعایت هم میکردیم، بدتر کرد. یاد گرفتیم که حواسمان به رفتارمان باشد، حواسمان به مشکلات هم باشد، به دردهای هم باشد، به اشتباهات هم باشد، ما خواسته یا ناخواسته، تاثیر داریم روی همدیگر، تاثیر داریم روی زندگیهای همدیگر.
جهان یک مکعب روبیک بزرگ است با میلیاردها مهرهی متصل به هم،
این را کرونا خوب ثابت کرد.
آدم هایی که با نشاط و قوی به نظر می رسند و شکایتی نمی کنند ، از همه ی ما ، خسته تر و بی پناه ترند !
آدم هایی که بی توقع و افراطی ، محبت می کنند و هوایِ دیگران را دارند ، بیشتر از بقیه ، محتاجِ حمایت و محبت اند !
آدم هایی که در کمالِ انسانیت و عشق ، گوشِ شنوایِ دردهایِ دیگرانند ، بیشتر از همه ، دردهایِ نا گفته دارند ،
و آدم هایی که محکم اند و همه مان تصور می کنیم "به هیچ کس نیازی ندارند" ، از همه ی ما تنها ترند ...
کاش دنیا کمی عادلانه بود !
اینجا هرچه آبرودار تر و با گذشت تر باشی ، محروم تر و بی پناه تری ...
اینجا از همه چیز ، به اندازه ی وقاحت و خودخواهی ات ، سهم می گیری !
باور کنید تک تک آدم ها زخمیاند....
هرکس درد خودش را دارد دغدغهی خودش را دارد
مشغلهی خودش دارد
باور کنید...
ذهنها خستهاند قلبها زخمیاند
زبانها بستهاند برای دیگران آرزو کنیم
بهترینها را....راحتی را....
همه گم شدهایم
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
آدمها در یک لحظه ..
با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ... با یک اتفاق...
با یک نیامدن..بایک دیر رسیدن.بایک "باید برویم"..
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..آدم را آدم ها پیر می کنند.
سعی ڪنیم هوای دل همدیگر را بیشٺر داشته باشیم.
همدیگر را پیر نکنیم....
به این ایمان دارم
که خداوند کنار هر دردی درمانی قرار داده
و اطمینان دارم
که هیچ دردی در این دنیا همیشگی نیست و پایانی دارد !
اما گاهی عمر زخم هایمان آنقدر طولانی میشود
که به درد عادت میکنیم
و این بدترین نوع زندگی کردن است ..
یا بهتر است بگویم تدریجی مردن ..
و من جامعه وسیعی از انسان ها را میشناسم
که سالهاست به جای زندگی کردن میمیرند
و خود خبر ندارند !
مردن لزوما به معنای خوابیدن زیر خروارها خاک نیست !
تو هروقت زخمی داشته باشی ،
اما از سر عادت دردش را حس نکنی ،
مُردی ... !
برای خودم چای میریزم، زیر باریکهی نور پنجره مینشینم، به جنجال گنجشکهای خیابان گوش میکنم، نفس عمیقی میکشم و خوشحالم از اینکه هستم، که کسانی را دوست دارم، که کسانی دوستم دارند، که هدف دارم، که امیدوارم...
امیدوارم به رسیدن روزهای خوبتر، به اتفاقات خوبتر، به ملاقات آدمهای خوبتر، خواندن کتابهای خوبتر، رفتن به مکانهای خوبتر و داشتن هدفهایی خوبتر...
من امیدوارم به ساختن بهترینها برای خودم و باور دارم که با گذار زمان، بزرگتر، فهمیدهتر، آرامتر و خوشبختتر خواهم شد.
نسیم خنکی از شیار پنجره میدود بین موهام، یا کریمی از پشت شیشه مرا نگاه میکند و من چهار زانو نشستهام در بطن سبزترین و آرامترین دقایق زیستن.
آدمها میآیند ، آدمها میروند ؛ هر کسی که میآید چیزی برایت میآورد ، هر آن کس که میرود چیزی از تو را میبَرد ...
آدمها میآیند ، آدمها میروند ؛ سالها بعد خواهی فهمید ، چیزی که از "تو" بر جای مانده ، "خودت" نیست ! تکههایی است جمع شده از آدمهایی که آورده بودند و در ازایش آرام آرام تو را تکه تکه بُردند !
ما ماندیم و سالی جدید، سالی که قرار گذاشته ایم سال خوبی باشد.
سالی که به خودمان قول داده ایم خوب بسازیمش، حتی اگر زمین و زمانه سخت بگیرد، حتی اگر ویروسها کمر به نابودیمان بسته باشند.
بیایید با هم عهد کنیم که امسال را به جز مهربانی و لبخند، چیزی برای دلهای خستهی هم نداشته باشیم .
نسل ما همدلی میخواهد، همراهی میخواهد، امید میخواهد .
کمی همدل باشیم و برای دل و جان یکدیگر، نویدبخش اتفاقات خوب ...
شاید دنیا دلش خواسته باز هم سخت بگیرد،
این من و توییم که نباید خودمان را از فرصتِ لبخند، از فرصت ساختن و امیدواری برای روزهای خوبتر محروم کنیم.
این من و توییم که نباید به بهانه ی تقدیر، زانوی سرد غمها را بغل بگیریم.
میتوان ساده هم شاد بود، حتی با یک گل، حتی با لبخند معصومانهی یک کودک، حتی با شنیدنِ صدای نفسهای عزیزانی که کنار مهربانیشان نفس میکشیم.
بیایید برای شادی و سلامتی هم دعا کنیم، آرزو کنیم، کمک کنیم.
شاید خدا دید، به انسانیت امیدوار شد؛ دستِ اتفاقات بد را گرفت و از سرزمین ما دورشان کرد.
شاید دوباره مثل نیاکانمان خوشبخت شدیم.
من ایمان دارم؛ اگر ما اراده کنیم، همه چیز درست خواهد شد، همهاش بستگی دارد به خودمان.
من دارم چراغ ذهن و جان این مردم را میبینم که دانه دانه شبهای سیاهمان را روشن میکند.
دل من هم روشن است ؛
امسال، سال خوبی خواهد بود ... 🌱
من امروز سبزهای گره نزدم، گیاهی لگد نکردم، به درخت و بوتهای زخم نزدم، زبالهای در دل زمین و کنار آشیانهی هیچ حیوان بیپناهی رها نکردم... به جایش دعا کردم که آدمهای بهتری شویم... قول دادم خودم را به پوست خسته و خاکستری زمین برسانم و تا جایی که در توان دارم، درخت بکارم، تا مگر به سهم خودم زمین را سبزتر کنم و آسمان را آبی...
طبیعت زخمیست، زمین زخمیست، آسمان زخمیست، بیایید عهد کنیم که بعد از این، با طبیعت مهربانتر باشیم.
در آیین و تقویم زرتشتیان و ایرانیان باستان هر روز یک نام ویژه دارد
سیزدهمین روز در هر ماه به نام فرشته باران تیر(تیشتر) نام دارد
زرتشتیان پس از پایان نوروز در روز سیزده بدر (روز تیر از ماه فروردین)به باغ و دشت میروند و به شادی و بازی و گره زدن سبزه برای بر آورده شدن آرزوهایشان میپردازند و نوروز خود را به پایان میرسانند
و برای درخواست باران به درگاه اهورامزدا نیایش میکنند و آرزوی سالی پر از باران و کشاورزی نیکو میکنند
در مورد نسبت دادن نحسی سیزدهم هیچ مناسبتی به ایرانیان ندارد و این اندیشه خرافی پس از یورش اسکندر گجستک و یونانیان به ایران اهورایی وارد ایران شد زیرا عدد سیزده نزد یونانیان نحس بوده است
آرزوی داشتن سیزده بدر نیکی را داریم
شاد و تندرست باشید
سیزده بدر خجسته🌹
تمام روزهایی که میتوانستم کنارت خوشبختی را بچشم، از نداشتن و نبودنت ترسیدم!
به جای آنکه یک دل سیر دل به بودنت بدهم، دلم را آشوب روزهایی کردم که میترسیدم برسد.
من سالها قبل از آنکه نباشی مصیبت نبودنت را چشیده بودم. یک روز به خود آمدم و دیدم فقط یک ماه است رفتی، اما من به اندازهی یک عمر درد کشیده و ترسیدهام.
همانجا بود که یاد گرفتم هرچه و هرکه را داری به بعدش فکر نکن، خوب نگاهش کن، خوب کنارش بخند و دل به خوشبختی ببند، بگذار غم همان وقتی که میرسد غمگینت کند، نه زودتر از آمدنش.
من دیر فهمیدم که چه نگران باشی و چه نه، اتفاقی که باید میافتد، پس چرا قبل از وقوعش خود را پیر کنی؟
چه بترسی و چه نه، غمی که قرار است برسد میرسد، پس با خیال راحت به امروزت فکر کن و نگذار زودتر از رسیدن چیزی که فقط احتمالش هست دنیا به کامت زهر شود.
یه روزی میفهمی:
اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...
یه روزی میفهمی:
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنجآور را تمام کنی.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، میفهمی
بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
یه روزی میفهمی:
مهم نیست که چه اندازه میبخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
یه روزی میفهمی:
شاید کسی که روزی با تو خندیدهرو از یاد ببری، اما هرگز اونیرو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
یه روزی میفهمی:
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر دنیاست.
یه روزی میفهمی:
از دردهای کوچیکه که آدم میناله؛
ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال میشه.
یه روزی میفهمی:
اگر بتونی دیگری رو همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
یه روزی میفهمی:
همیشه وقتی گریه میکنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
یه روزی میفهمی:
کسی که دوستت داره، همش نگرانته.
به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
به دشمنانمان خوشیهای
بزرگ عطا کن، تا دست بردارند
از حسادت به دلگرمیهای
کوچک زندگی ما...
سلامت عقل و شرف داشتن را
درکنار سلامتی جانهایمان محفوظ بدار
تا از یادمان نرود :
انسانیت، درستی و گذشت را....
خدایا هرکه با ما بد کرد و بدی را نشانمان داد
تو خوبی را نشانشان بده
و معجزه ی بزرگ محبت را..
و آدمی بزرگ میشود،
اما به مرور...
کم کم یاد میگیرد کاری به کار دنیا نداشتهباشد و به هر اتفاقی واکنش نشان ندهد، کم کم یاد میگیرد کمی سخت باشد و با هر کنایهای نرنجد و هر حرف و اشارهای را به خودش نگیرد.
یاد میگیرد فاصله بگیرد از آدمهایی که کنارشان آرامش ندارد و کسانی را نگه دارد که از شادی و موفقیت و آرامش او خوشحال میشوند، کسانی که کنار آنها آرام است و حال خوبی دارد.
کم کم یاد میگیرد کسی باشد که دوست دارد، نه کسی که دیگران از او انتظار دارند!
آدمی بزرگ میشود؛
آن هنگام که یاد میگیرد جهان از ذهن و قلب خودش شروع میشود و شروع میکند به دوست داشتن خودش، دیگر خودش را با کسی مقایسه نمیکند و تفاوتها را میپذیرد.
آن هنگام که آرامش، اولویت اولش میشود و تمام گامها و ارتباطات و اهدافش را بر اساس همان تنظیم میکند.
آدمی بزرگ میشود آن هنگام که یاد میگیرد خوب باشد بدون توقع و مهربانی کند بدون منت، که دور باشد اما برای هیچکس بد نخواهد و آرامش جهان هیچکس را به هم نریزد.
آن هنگام که از جهان، چیز زیادی نخواهد، فقط بخواهد در جوار دلخوشیهای کوچک و سادهای که دارد، آرام باشد...
آدمی بزرگ میشود
اما به مرور...
گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی،
گاهی وقتا فقط زندگی کن...
یاد قولهایی که به خودت دادی نباش،
یه وقتایی شرمنده خودت نباش،
تقصیر تو نیست
تو تلاشتو کردی اما نشد...
یه وقتایی جواب خودتو نده
هر چی پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی لبخند بزن و بگو کم نذاشتم اما… نشد
یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر...از بودن کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارن...از طلوع خورشید از صدای آواز قمری ها...از باد...باران از همه لذت ببر...
برای سال جدیدت آرزوی تحول دارم.
آرزو میکنم که زندگی و جهانت به سوی سبز شدن متحول شود و حال دلت به احسنترین حالها برسد. آرزو میکنم که درتمام روزهای پیش رو، حال خودت و حال جهانت خوب باشد.
آرزو میکنم سلامت بمانی و هرکجا گفتند "چه خبر"، با لبخند بگویی "سلامتی" اما نه از روی عادت، که از روی آگاهی...
آرزو میکنم روزهای تلخ گذشته، در گذشتهها جا بمانند و جز یاد و خاطرهای برای عبرت، چیزی از آنها باقی نمانَد.
آرزو میکنم بیفتد برایت تمام اتفاقات خوبی که سالهاست آرزوی افتادنشان را داری و آدمهایی در زندگیات بمانند کهلایقاند به حضور و لبخندهای تو.
آرزو میکنم شادترین و بدون تشویشترین روزها را پیش رو داشته باشی و همراه با ساقههای سبز گیاه، سبز شوی وهمراه با شکوفههای بهاری نویدبخش امّید باشی برای تمام آدمها.
آرزو میکنم آدمهای خوبتری شویم و جهان جای زیباتری شود برای زیستن...
آرزو میکنم ببینمت به زودی وقتی که تلخیها تمام شدهاند و تو با لبخند و آرامشی عمیق، میان سبزترین کوچههای بهار،بدون دلواپسی، قدم میزنی، آفتاب دارد بیمنت میتابد، شاخههای سبز با نوازشِ دستان باد میرقصند و صدای گویندهیرادیو در تمام خیابان پیچیده که دارد بدون وقفه از خبرهای خوب میگوید و آدمها در گوشه گوشهی شهر، جشن شکرگزاریو لبخند میگیرند.
آرزو میکنم امسال سال ما باشد، سال همهی ما...
طبیعت، یک عاشق کاملا واقعی است
چرا که هرگز خود را تکرار نمیکند
دو پاییز همرنگ، دو بهار همسان، دو تابستان همگون، دو زمستان مثل هم، هرگز، در تمام طول حیات انسان پیش نیامده است.
رسم هفت سین تا بدست ما برسد خطرها از سر گذرانده، مصیبت ها دیده، غصه ها خورده. پیشینیان ما جنگها دیدند، قحطی و بیماری دیدند. آمدن و رفتن عرب و مغول دیدند. به زمین افتادن قهرمانانشان را دیدند، طاعون دیدند. گذشتگان ما زمستانهای طاقت فرسا از سر گذراندند، اشک فراوان ریختند، رخت سیاه بسیار پوشیدند. با این همه هر نوروز نشستند سر هفت سین. نشستند تا این پیام را به من و شما و آیندگانشان و آیندگان ما برسانند که زندگی در نهایت پیروز خواهد شد، که روشنایی بر تیرگی چیره خواهد شد، که شیشه اندوه شکستنی است
که یکروز حال ما هم دوباره خوش خواهد شد، که روز و روزگار نو خواهد شد. ❤️
قوی باش.💪
میخواهم قبل از اینکه سال، نو شود، ذهنم را نو کنم. شروع کردهام به بخشیدن، دارم یکی یکی مرور میکنم و میبینم خیلی جاها اغراق کردهام در اشتباهات و خطای آدمها. که خیلی حرفها و رفتارها ارزش اینهمه حرص خوردن و به خاطر سپردن نداشته و من چقدر بیدلیل بار اندوه به دوش کشیدهام سالها! حالا که خوب فکر میکنم؛ آدمهایی که از آنها فراری بودهام، آنقدرها بد نبودند که نشود دوستشان داشت و حرفها و کنایههاشان آنقدرها زننده و غیرقابل تحمل نبوده که نتوان کنارشان نشست، همه چیز را نادیده گرفت و یک فنجان چای نوشید. دارم خشم و نفرتی که سالهای زیادی در دلم لایه لایه روی هم رسوب شده را دور میریزم و جای خالی آن را با عشقهای بدون حساب پر میکنم. چقدر سطحینگر بودهام پیش از این و چه کودکانه آدمها را قضاوت کرده و آنها را پشت دیوار قهر و غرورم رها کردهام. که با کوچکترین واکنشی دور آنها خط کشیدهام به آسانی...
دارم مرور میکنم و میبخشم و خالی میکنم دلم را از هرآنچه باعث رنجش من میشده و مرا آزار میداده بیهوده.
و میبخشم خودم را برای تمام روزهایی که با دلگیر شدنهای مدام و قضاوتهای بی سر و ته، فرصت خوشبختی و آرامش را از خودم دریغ میکردم.
سال دارد نو میشود و من از خودم آدم دیگری خواهم ساخت.
آدمی که نمیرنجد از آدمها و حرص نمیخورد و دلگیر نمیشود و لبخند میزند.
آدمی که به جهان و موجودات و آدمها عشق میورزد.
آدمی که دلش خواسته بخندد و ببخشد و شاد باشد.
سال دارد نو میشود و من دلخوشم به این که تغییر میکنم...
درست چنین روزهایی بود، دوران طلایی و شیرین کودکی . روزهای پایانی اسفند بود، مدرسه تعطیل شده بود و داشتیم لیلی کنان و سرخوش، برمیگشیم سمت خانه، پیک شادی توی دستهای کوچکمان و زیر نور جاندار آفتاب، برق میزد، عطر تازگیِ رنگ و کاغذش مشام خام بچگیهامان را نوازش میداد و یکجور عجیبی حال و هوای تازگی و بهار را تداعی میکرد. چه شوقی داشتم زودتر برسم خانه، یک شبه تمامش کنم و کل تعطیلات عید را بدون دغدغهی پیک نوروز و تکالیف انجام نشده شیطنت کنم.
من دلم میخواهد برگردم درست به همان روزها, همان روزهای شیرینی که به خانه بر میگشتم و توی حیاط چرخ میزدم و قهقههی شادی سر میدادم و مدام تکرار میکردم؛ "تعطیل شدیم، هورا"، جوری که انگار دنیا را به من دادهاند و تمام آرزوهام را بر آوردهاند و جای هیچ نگرانی دیگری نیست.
مامان توی این هوا، فرش پهن کرده بود توی حیاط و به جان تار و پود و ریشههاش افتاده بود و بینی و گونهاش از سردی هوا و وزش بادهای بهار، قرمز شده بود، سرش را بالا میگرفت و میگفت؛ "چهخبره کوچه رو روی سرت گذاشتی! غذات روی اجاقه، دست و روتو بشور و بخور تا من میام" کاش مامان میدانست شادترین دوران زندگی نسل من همان روزهاست و میگذاشت صدای خندهام تمام کوچه را بردارد، میگذاشت تا فرصت هست، بالا و پایین بپرم و به اندازهی تمام عمرم شیطنت کنم. از رختخواب ها بروم بالا و سقوط کنم روی فرش، پایم درد بگیرد و از خنده ریسه بروم، لواشکهای روی پشت بام را قبل از خشک شدنشان تمام کنم و روی درخت بادام، آواز شاد "بازباران" بخوانم و حالم خوب باشد.
کاش به ما سخت نمی گرفتند و می گذاشتند تا جایی که میشد بچگی کنیم. مایی که قرار بود جوانیمان در دل طاعون قرن باشد و تنهایی و اضطراب را به نقطه ی جوش برسانیم.
چشمانم را میبندم و خودم را در همان حیاط صمیمی و سرسبز تصور میکنم، اواخر اسفند است، مامان دارد فرش میشوید، بابا از سر کار برگشته و یک دستش کلوچه و پشمک و دست دیگرش آجیل و پرتقالهای عید است. خواهرم دارد پنجرهها را پاک میکند و مدام غر میزند که چرا من کاری نمیکنم و من هم بدون توجه به حرفهای او، مینشینم و مثل همیشه چوب توی لانهی مورچهها میکنم تا بریزند بیرون و با آنها بازی کنم.
خدایا، تو مرا به کودکیام برگردان، من قول میدهم کاری به کار مورچهها نداشته باشم، پیک نوروزیام را یک روزه تمام نکنم، به خواهرم کمک کنم و کمی آرامتر بالا وپایین بپرم. دورت بگردم خدا، من این روزها را دوست ندارم بی زحمت مرا برگردان به همان روزها.
عادت، ناجوانمردانهترین بیماریست
زیرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند، هر دردی را و هر مرگی را.
در اثر عادت، در کنار افراد نفرتانگیز زندگی میکنیم، به تحمل زنجیرها رضا میدهیم، بیعدالتیها و رنجها را تحمل میکنیم.
به درد، به تنهائی و به همه چیز تسلیم میشویم.
عادت، بیرحمترین زهر زندگیست.
زیرا آهسته وارد میشود، در سکوت، کمکم رشد میکند و از بیخبری ما سیراب میشود و وقتی کشف میکنیم که چطور مسموم آن شدهایم، میبینیم که هر ذرۀ بدنمان با آن عجین شده است، میبینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ داروئی هم درمانش نمیکند.
شروع دوباره:
به طبیعت نگاه کنید.
هیچ چیز ثابت ثابت نمیماند.
چرا شما باید بمانید؟!
خردمندانه از تغییرات استفاده کنید.
مثل یک قهرمان ورزشی، نتیجه بازی باخته را عوض کنید.
چیزهای مهم را نگه دارید.
چیزهایی را که مهم نیستند دور بریزید.
اهدافی را مشخص کنید.
از نو شروع کنید...
زندگی زیباست .❤️❤️
همیشه، صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمّل کردن، به این معنا نیست که همه چیز درست میشود.
لازم است گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری، دست بکشی از بخشیدنِ کسی که هیچ وقت، بخشیدنت را نفهمیده، ﺗﺎ یک ﺑﺎﺭ هم او، ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶِ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.
وقتی میمانی و میبخشی، فکر میکنند رفتن را بلد نیستی.
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁدمها، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬکر ﺷﺪ.
ﺁﺩمها ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﻨﺪ . یک جا، ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ...