فرزندان ایران : مثبت بیندیشیم

این وبلاگ متعلق به مثبت اندیشان مى باشد .

فرزندان ایران : مثبت بیندیشیم

این وبلاگ متعلق به مثبت اندیشان مى باشد .

هیچوقت فراموش نکن؛
اگر حس روییدن در تو باشد;
حتی در کویر هم رشد خواهی کرد...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

داستان جوانمردی پوریای ولی :

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ

[تصویر:  fee50c0fa66a528bdefb28d5107910dc.jpg]


جوانی به نام «معالق» از فقرای شهر خوی که از نعمت پدر محروم بود. عاشق دختر حاکم این شهر می شود. او که تنها فرزند مادرش بود، از شدت عشق بیمار و بستری می گردد. مداواهای پزشکان در علاج بیمار کارگر نمی افتد چرا که بیماری عشق درمان جسمی ندارد. بالاخره پسر زبان می گشاید واز عشقش به دختر حاکم می گوید. مادرو نزدیکانش وی را را نکوهش می کنند. اما پسر بر عشق خویش پایداری می کند و مادر به ناچار به خواستگاری دختر حاکم می رود. خبر به گوش دختر حاکم می رسد و وی ازدواج خود با آن پسر یتیم را مشروط به پیروزی اش بر پهلوان نامدار خوی،پوریای ولی می کند. از آنجا که عشق منطق دیگری دارد. پسر جوان با وجود اینکه می داند، توان غلبه بر پوریای ولی را ندارد، برای مبارزه و کشتی گرفتن اعلام آمادگی می کند. تاریخ مبارزه برای یکی از روزهای جمعه تعیین می شود.



در نماز جمعه یکی از مساجد، مادر آن جوان حلوای نذری پخش می کند. پوریای ولی که در نماز حضور داشت. از مادر می پرسد: نذرت جیست و او جواب می دهد: پسرم برای ازدواج با دحتر حاکم باید با پوریای ولی کشتی بگیرد و نذر کرده ام تا پسرم پیروز گردد.

پوریا دچار تردید می شود. تردید در مورد حفظ موقعیت خود به عنوان پهلوان شهر یا اجابت نذر یک مادر و حرکت در جهت رساندن یک جوان به آرزوی خود. این تردید و تصمیمی شجاعانه که میگیرد. باعث اسطوره شدن پوریای ولی می گردد. روز موعود فرا می رسد. پوریا و جوان عاشق در میدان کشتی حاضر می شوند. جمعیت انبوهی به تماشا ایستاده اند. همه انتظار دارند. در چشم به هم زدنی ، پهلوان نامدار شهرشان پیروز گردد. اما نتیجه چیز دیگری است. پهلوان خود را مغلوب جوان عاشق می کند.

خود پهلوان پوریای ولی در این مورد می گوید: وقتی پشتم به خاک رسید و آن جوان بر سینه ام نشست. ناگهان حجاب دیدگانم به کنار رفت و آن معرفتی را که سالها در جستجویش بودم ، در مقابل دیدگانم یافتم.

مردم، جوان پیروز را بر دوش خود گرفتند و به سمت خانه حاکم حرکت کردند. پهلوان شهر مغلوب شد و در زیر دست و پای مردم نظاره گر شادی آن جوان و گریه های شوق مادرش بود. دیگر هیچکس پوریا را به چشم پهلوان نمی نگریست.

سالها بدین منوال سپری شد و مردم زمانی متوجه قضیه شدند که پهلوان پوریا نقاب خاک بر سر کشیده یود. از آن زمان پوریا به پهلوان افسانه ای و اسطوره ای تبدیل شد.
ده فرمان مشهور جوانمردی که از پوریا به یادگار مانده، جزو اصول ورزش باستانی کشور است و این ده فرمان سالها سرلوحه پهلوان خوی بوده و هنوز هم سینه به سینه نقل می گردد.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۹
مریم سلیمانی