دلبستگی چیز خوبی است، و فرقی نمیکند محبوبت یک انسان باشد،
یک حیوان، یا حتی گلدان کوچکی که صبح قبل از ترک خانه به پایش آب ریختهای.
حتما باید کسی یا چیزی در خانه منتظرت باشد،
که پاهایت را به قصد رفتن تُند کند. باید باشد …
من میگم وای به حال آدم دلتنگ دلخور
نه میتونه سکوت کنه
نه میتونه حرف دلشو به زبون بیاره
شاید همه حرف ها از دردها نباشه،
ولی خیلی از دردها ،
از حرف هاست.
گاهی با همین سکوتت، یک دنیا حرف میزنی... گاهی با سکوت
زودتر به توافق میرسی...
همیشه "جنگ"، نمیتواند پاسخِ مناسبی باشد...
عاشق کبوتر بود. میگفت پرندهای وفادارتر از کبوتر نیست.
رهایش که میکنی هرجا برود، خیالت راحت است که برمیگردد.
فقط دو روز حواسش پرت شد، فقط دو روز فراموششان کرد.
همهشان رفتند، همهشان گم شدند. او دانه میریخت، اما دیگر دیر بود!
هیچ کدامشان برنگشتند. مشکل اینجاست. ما یادمان رفته هیچ تعهدی یک طرفه نیست.
وفادارترین کبوتر هم برای ماندنش دانه میخواهد، توجه میخواهد،
عشق میخواهد. هیچ کبوتری ناچار به ماندن نیست. هیچ کبوتری …
میدانم احتمالا پیشامدهای زیادی در پیش است که از کنترل من خارج خواهد بود. میدانم برای خیلی چیزها و خیلی اتفاقات، کاری از من ساخته نخواهد بود. میدانم من هرچقدر هم که تلاش کنم، توانایی راضی کردن همه را نخواهمداشت و هرچقدر هم که بکوشم، از میان تمام آرزوهام، همیشه تعدادی، برای من ناممکن و دست نیافتنی خواهدماند. پس تصمیم دارم که تسلیمتر و پذیراتر از همیشه به استقبال سال جدید بروم و از همان آغاز، به سختیهای پیشرو فکر کنم و نشدنیها و ناممکنها را در نظر بگیرم. تصمیم گرفتهام دلخوشیها و رنجها را به موازاتِ هم بپذیرم و با احساساتی خنثیتر وارد میدان ناشناختهی رابطهها شوم و پیشداوری و توقعی از هیچکس نداشتهباشم.
تصمیم گرفتهام که ببخشم، خودم را و آدمها را. میدانم که هیچکس بابت اتفاقات و حرفهایی که من - درست یا اشتباه - در ذهن دارم از من عذری نخواهد خواست اما فراموشی و بخشش، مرا زلالتر و خوشحالتر خواهد کرد.
تصمیم گرفتهام آرام باشم و مسیر هدفهام را آرامتر از همیشه طی کنم.
تصمیم گرفتهام به خودم سخت نگیرم برای هیچ چیز و به خودم اندوه تحمیل نکنم برای هیچکس. تصمیم گرفتهام بیشتر مراقب خودم باشم و بیشتر به خودم فکر کنم و بیشتر لبخند بزنم.
تصمیم گرفتهام انسان سازندهتری برای جهان باشم و به قدر دامنهی تاثیر خودم، امید و لبخند و آرامش را در جهان تکثیر کنم.
هم محدودیت های معمولی و حتی غیر معمولی ...
تفاوت اینجاست ؛
آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند ،
آن ها خودشان را باور کرده اند ،
از مشکلات و محدودیت ها ، پله ساخته اند ، نه کوه !!!
آدم های قوی در کمالِ خودباوری ؛
انتخاب کرده اند قوی باشند ...
قوی بودن ؛ در "مغز" اتفاق می افتد
،قوی بودن ؛ همت می خواهد !🌸🌱
تا یادم هست هر سال همین موقع ، جوری هیجان داریم که انگار قرار است
اتفاقِ خاص و عجیبی بیفتد ...
هربار ، سال ، تحویل می شود ، هیچ چیز تغییر نمی کند و
ما به همان زندگیِ معمولیِ متحول نشده مان بر می گردیم ... !
ما می دانیم بعد از عید ، قرار است همه چیز معمولی باشد ...
می دانیم که بهار یک فصل است مثل تابستان و پاییز و زمستان ...
ما همه ی اینها را می دانیم ...
اما باز هم مشتاقیم به این لحظه شماری و تغییرِ چند روزه ...
مشتاقیم به چیدنِ هفت سین و تجدیدِ دیدارها ...
ما آخرش را می دانیم ... فقط دلمان آنقدر از تکرارِ روزها گرفته
که فقط دنبالِ بهانه ایم برایِ جشن گرفتن ...!
و چه بهانه ای بهتر از عید ؟!
با اینکه می دانم با بهار ؛ چیزی عوض نخواهد شد ،
اما هر سال همین موقع ،
مشتاقانه منتظرش می مانم و آمدنش را جشن می گیرم ...
من این بهانه ی کوچکِ خوشبختی و این رسمِ آباء و اجدادی ام را دوست دارم .🌸🌱
انسان صاحب عزت نفس
حرص نمی خورد،
همه چیز را کافی می داند،
حسد نمیورزد و خود را لایق میداند …
عزت نفس باعث می شود
برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید.
زیرا خوب میدانید که هر انسان تحفه الهی است...
انسان صاحب عزت نفس همه را دوست خواهد داشت،
و به همه مهر خواهد ورزید ...
کاش بیفتند اتفاقات خوب؛
کاش معجزه شود...
از قابهای روی دیوار، لبخند بریزد،
از دل گلدانها، بهار بشکفد و از منافذ سقفها، بهشت چکه کند...
کاش بیفتند اتفاقات خوبی که تصورشان هم محال بود
خورشید عمیقتر از همیشه طلوع کند و تا همیشه بتابد
بهار از راه برسد و تا همیشه بماند
و ما لبریز اشتیاق شویم
و جور دیگری زندگی کنیم،
جوری که هیچکس در آرزوی بهشت نباشد!
جوری که "این جهان، جهنمِ جهان دیگری" نباشد...
کاش بیفتند اتفاقات خوب،
کاش معجزه شود...
دوباره و اتفاقات خوبتری میافتد و خبرهای خوبتری میرسد
از راه و نفسهای آسودهتری خواهیمکشید.
بهار میشود و آفتاب، جنوبِ پنجرههامان را در آغوش خواهد کشید
و غربِ افقهامان را طلوعباران خواهد کرد.
بهار را برای ما ساختهاند. برای مایی که طعم حقیقی زمستان را میچشیم
و از سرمای جانفرسای روزگار، جان سالم به در میبریم،
هربار...
زندگی را همان وقت که به درد همسایه ،بی تفاوت شدیم گم کردیم
همان وقت که آیینه ی خودبینی را کوبیدم به دیوار اتاقمان ...
باور کن زندگی، حتی در ویلاهای لواسان و خانه های لوکس ،
در خیابان های بالای شهر و ماشین های مدرن هم گم شده است
به بد بیراهه ای دچار شده ایم
با هم بودن و برای هم بودن را یادمان رفته
فراموش کرده ایم لذت راه ،در شانه به شانه قدم زدن است
و همنفس داشتن.، نه روی دوش هم سوار شدن و
از همدیگر نردبان ساختن ...
و ای کاش کسی می آمد و از سر دلسوزی،
زندگی را به ما بر می گرداند
و به ما فرصت می داد تا دوباره در آغوش هم سبز شویم جوانه بزنیم
دست همدیگر را بگیریم و تا آفتاب قد بکشیم
افسوس که ما، تنها به زنده بودن بسنده کرده ایم و
حواسمان نیست که زندگی را جایی میانه ی راه جا گذاشته ایم .
دعا کن آنچه دوست داری اتفاق بیفتد
تا آن اتفاق را بسمت خود جذب کنی گاهی لازم است
زندگیات کاملا زیر و رو شود تغییر کند
و از نو چیده شود تا تو را به جایی برساند که شایسته اش هستی .
این لبخند شاید تو نگاه اول حس گذشت بده... اینکه
«هر زخمی زدی، هر چیزی که گفتی فدای سرت...
من فراموش می کنم»
ولی آدم های صبور هیچوقت هیچ چیزی رو فراموش نمی کنن...
زخمارو می شمارن...
حرفارو مرور می کنن و همچنان لبخند می زنن ...
یه روز که صبوری دیگه جواب نداد، با همون لبخند
تو یه چشم بهم زدن برای همیشه فراموشت می کنن...
انگار که هیچوقت تو زندگیشون نبودی...
آدم های صبور تا یه جایی میگن فدای سرت...
هنوز هم آخر سالها نگران دلهای اطرافیان هستیم که مبادا
غبار غم گرفته باشد، بُدو بُدوهایمان برای اینکه همه چیز بوی بهار و پاکی بدهد،
اینها نشانههای خوبیست. یعنی هنوز هم زندهایم.
هنوز امید در دلمان جریان دارد، هرچند اندک. یعنی هنوز هم دوست داریم
و میتوانیم دوست داشته شویم.
یعنی هنوز هم قدرت عشق و قلبمان،
بیشتر از قدرت بدیهای این زمانه است …
جنگ پایان خواهد یافت
و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقى میماند آن مادرِ پیرى که چشم به راهِ فرزندِ شهیدش است
و آن دخترِ جوانى که منتظرِ معشوقِ خویش است
و فرزندانى که به انتظارِ پدرِ قهرمانِشان نشستهاند
نمیدانم چه کسى وطن را فروخت
اما دیدم چه کسى بهاىِ آن را پرداخت.