برایِ همین قیل و قال راه میندازه، عصَبی میشه،
داد میزنه، قهر میکنه، با خودِش و زَمین و زمان لَج میکنه،
برایِ اینکه به چِشم بیاد، برایِ اینکه دیده شه...
تو فقط میبینی که چِشماشو میبَنده و داد میزنه و هیچی نِمیشنوه؛
اون داره میپَره و دستاشو تِکون میده و میگه "هی، من اینجام، ببین مَنو!"
داره میگه "به من توجه کن"
و میدونی چقَدر درموندَست این جمله؟
سراسَر اِستیصاله و اگه به زبون بیاد؛
دیگه گفتن و نگفتنِش، فَرقی نداره....
آموختم که در همه حال و همه وقت باید عشق ورزید
حتی در زمان خستگی بیماری و یاس
آموختم که هیچ چراغی جز حال خوب امیدی روشن ،
برای علاج دل بیچاره نیست
و هیچ دستی نه آنقدر پایدار و محکم که دلیل خوشبختی و آرامش باشد
آموختم که جنگیدن همیشگی برای نداشته ها چشم ها را به روی داشته هایمان می بندد
گاهی باید با خیالی آسوده زندگی کرد رها از هر نبردی و شکستی .
میدانم که،
بخشیدن کسانی که از آنها زخم خوردهایم
سختترین کار دنیاست،
اما تا زمانی که هر صبح چشمان خود را
با کینه باز کنیم،
و آدمهای خاطرات تلخ را زنده نگه داریم
و در ذهن خود، هر روز محاکمهشان کنیم،
رنگ آرامش را نخواهیم دید.
گاه،
چشمها را باید بست
و از کنار تمام بد بودنها گذشت.
معنیش این نیست فرد بی احساسیم !
در واقع اونقدر بزرگ شدم که بفهمم
"مهم تر از خودم کسی نیست"
و باید از اونایی که ناراحتم میکنن دور بمونم ،
حتی اگه بی نهایت عاشقشون باشم!
حتی شده برای زمانی محدود.
گاهی نیاز داری به تنفس در هوایی تازه،
تماشای خورشید و ماه، از دریچهای بیگانه و کلید چرخاندن
در حفرهی دری که نمیشناسی و نمیدانی در پسِ آن چند پنجره
و چند صندلی برای تکیه دادن و آرام گرفتن هست.
گاهی نیاز داری به ندیدنِ آدمهای تکراری.
نیاز داری از کنار آدمهایی عبور کنی که نمیشناسیشان
و هیچ تصویری از سابقهی زیستشان در ذهنت نداری.
دور به معنای فاصله گرفتن از تمام مکانها و چیزها
و کسانی که بر اثر گذر زمان و همجواریِ بسیار،
با آنان خو گرفتهای.
آدمی نیاز دارد گاهی حس کند اهل هیچ جایی نیست
و به هیچ چیز و هیچکسی تعلق ندارد.
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ،
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﺩﻟﯿﻠﺶ ﺭﺍ نپرسد.
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﺪ،
ﻭﻟﯽ ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ.
ﺁﺩﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ،
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ بغل ﮐﻨﺪ،
ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻨﺪ …
خدا کند اینبار که پاییز تمام شد؛ زمستان نشود،
بهار شود. خدا کند باران که بند آمد،
خدا کند درختهای خشک، ناگهانی سبز شوند،
آدمهای غمگین، ناگهانی لبخند بزنند و همه چیز، ناگهانی خوب شود.
خدا کند که خدا روی سقف صیقلیِ آسمان برایمان پیغام بنویسد
که «کافیست هرچه غصه خوردید و رنج کشیدید و کسی را نداشتید!
آمدهام اندوه زمین را پاک کنم،
همهتان خوب میشوید، همه چیز درست میشود.»
قانون تکامل در جهان را نمی توان نادیده گرفت یا دور زد!
پروسه تکامل این میوه را ملاحظه کنید!
در مسیر زندگی عجول نباشید و از هر لحظه زندگی لذت ببرید،
یعنی به ناخواسته هایتان توجه نکنید! و ذهن خود را آموزش دهید که زیباییها، فراوانیها و خواسته های زندگیتان را ببیند.
که با کوچک کردنِ آدم ها ، احساسِ بزرگی نکنیم ،
که با قضاوت کردن و وصله چسباندن به دیگران ، نُقلِ هیچ مجلسی نباشیم !
کسی نگفت حقِ دخالت در افکار و باورهایِ هم را نداریم ،
که با خط زدنِ آرزویِ دیگران ، به آرزویمان نخواهیم رسید ،
که با زمین خوردنِ هیچ کس ،
سربلند یا خوشبخت نخواهیم شد !
تا به اینجا رسیدیم ؛
جایی که سرهایمان همه جا هست ،
جز در کار و زندگیِ خودمان !
حتی اگر به قیمت از دست دادن یک رابطه باشد.
اما انسانهای عاقل درک میکنند که گاهی بهتر است
در مشاجرهای ببازند،
تا انسانی که برایشان بسیار باارزش است را حفظ کنند …