بیزار از تمام نگرانیهای مقدس، تمام دغدغهمندیهای ثمربخش و بیثمر، تمام دویدنها، تجربه کردنها، موفق شدنها، شکست خوردنها و از عمق جان، تلاش کردنها؛
نشستهام کنج بیحوصلگیها، تکیه دادهام به دیوار زمان، به عبور و مرور اتفاقها و آدمها نگاه میکنم و با خودم میگویم: هیچ چیز اهمیت ندارد! هیچ چیز آنطور که من فکر میکنم، اهمیت ندارد و این را بعد از آزمون و خطای فراوان میگویم. بعد از عبور از لحظاتی که عزیزترین دلبستگیهام را از دست دادم و تصور میکردم دیگر ادامه نخواهمداد و فراموش نخواهم کرد و احتمالا با کیفیفت سابق نخواهمزیست.
و حالا اینجا ایستادهام، با کوهی از دلبستگیهای فراموششده بر دوش و رد زخمهای برداشته، بر تن و شوقی لبریز که برای ادامه در من میجوشد...
🔸نمی توان جلوی سازهای ناکوک زمانه را گرفت ،
اما می توان مسیر درست را ادامه داد و نگران هیچ چیز نبود ...
🔺می توان انعطاف پذیر شدو با هرضربه ،حالت بهتری گرفت ،
نه اینکه دلسرد و نا امید شد ،
نه اینکه جا زد و کنار کشید ...
تا بوده ، همین بوده ؛
🟡هرچه بالاتر بروی و نزدیک تر به قله باشی، باد و طوفان و زمین و زمانه،
سخت تر می گیرد.
🔴من برای عبور، منتظر نمی نشینم تا تمام آب های جهان خشک شود ...
دل را به دریا می زنم و شنا می کنم ❕
و برای پرواز ، در انتظار اثباتِ نظریه ی تکاملی داروین،
نمی مانم ...
آسمان را به خانه ام می برم !
کامل نیستم ، اما کامل می شوم ...
خدا با منه🌱
ا دنیا از بعضی زوایا دوست داشتنی ست و در بعضی زوایا نه!
در بعضی از زوایا بهتر و زیباست، در بعضی زوایا تاریک و خسته کننده.
یادت باشد تو باید جایت را عوض کنی،
چرا که دنیا هرگز از جایش تکان نخواهد خورد.
در زمانهای که شاید حرفهایت را کمتر کسی درک کرده باشد،
شنیدنِ سکوت از چشمهایت کارِ هرکسى نیست.
همه آدمهای خوبِ زندگى همانقدر خوباند و دوست داشتنی اما
بعضیها جوری نگاهت را میخوانند که خودت
انگشت به دهان میمانی!
این گروه از آدم ها، معجون های زندگی هستند؛
مواظبشان باشیم...
پسر هم مثل تقریباً بقیه هم سن و سالانش واقعاً نمی دانست که چه چیزی از زندگی می خواهد و ظاهراً
خیلی هم این موضوع برایش اهمیت نداشت .
یک روز که پسر به مدرسه رفته بود , پدرش تصمیم گرفت آزمایشی برای او ترتیب دهد . به اتاق پسرش
رفت و سه چیز را روی میز او قرار داد : یک کتاب مقدس, یک سکه طلا و یک بطری مشروب .
کشیش پیش خود گفت : من پشت در پنهان می شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید . آنگاه
خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روی میز بر می دارد . اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این
است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلی عالیست . اگر سکه را بردارد یعنی دنبال کسب و کار
خواهد رفت که آنهم بد نیست . اما اگر بطری مشروب را بردارد یعنی آدم دائم الخمر و به درد نخوری
خواهد شد که جای شرمساری دارد .
مدتی نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت . در خانه را باز کرد و در حالی که سوت می زد کاپشن و کفشش را
به گوشه ای پرت کرد و یک راست راهی اتاقش شد . کیفش را روی تخت انداخت و در حالی که می
خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روی میز افتاد . با کنجکاوی به میز نزدیک شد و آن ها را از نظر
گذراند .
کاری که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد . سکه طلا را توی جیبش
انداخت و در بطری مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . . .
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت : خدای من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار
خواهد شد !🌺
در زمانهای دور پیرزنی "چینی" تبار زندگی میکرد که هر روز به سر چشمه میرفت و دو کوزهی خود را میبرد و آب مصرفی خانواده را تامین میکرد.
اما یکی از این کوزهها ترک خورده بود و در فاصلهی چشمه تا کلبهی پیرزن بیشتر آبش به زمین میریخت. پیرزن این میدانست و کوزه را تعمیر و تعویض نمیکرد چنین گذشتند ماهها و فصلها...
روزی کوزهی بشکسته به پیرزن گفت: چرا مرا نمیشکنی و کوزهای نو نمیگیری که آبش هدر نرود و به خانه برسد؟
پیرزن دستهی کوزه را گرفت و برد کنار جادهای که هر روز از آن عبور میکرد و نشانش داد که یکطرف جاده غرق گل بود. و گفت: هیچ میدانی اینها از اثر شکستگی توست؟ این همان آبیست که هر روز از ترک تو ریخته شده. من در راه دانههایی کاشتم و تو آبشان دادی و اینک راهرویی پر گل داریم حالا کوزهی سالم به تو حسد میبرد. منت تو بر سر من و گلهاست...
🖌مسعود بهنود
چون وقتی نفرت میورزید
یکایک اعضای بدن خود را به فعالیتی
منفی وا میدارید، و تاوان آن را بصورت
روماتیسم، آرتروز ( ورم مفاصل )
کشش دردناک و التهاب اعصاب
و هزاران مرض دیگر پس میدهید،
نفرت چون مصرف مکرر زهر است،
این همه دربارهء برنامه غذایی متعادل
میشنویم، حال آنکه بدون داشتن
ذهنی متعادل هیچ غذایی را نمیتوان
هضم کرد، حال میخواهد با کالری باشد
یا بدونِ کالری.
• فلورانس اسکاول شین
ما با کشتی سانچی غرق شدیم،
با پلاسکو سوختیم،
با هواپیمای ۷۵۲ سقوط کردیم و با متروپل ویران شدیم
و هنوز اجسادمون نفس میکشن.
آبادان، ایران، تسلیت!
همه باهم همدردیم🖤
فرقی نمیکند محبوبت یک انسان باشد،
یک حیوان، یا حتی گلدان کوچکی که
صبح قبل از ترک خانه به پایش آب ریختهای.
حتما باید کسی یا چیزی در خانه منتظرت باشد،
که پاهایت را به قصد رفتن تُند کند. باید باشد …
حتی اگر هیچکس نفهمید که چقدر کم آوردهای و داری لابلای لبخندهات،
چه اندوه عظیمی را حمل میکنی.
حتی اگر خودت را تنها و آسیبپذیر حس میکردی
و دیگران فقط نگاه میکردند. ادامه بده،
چون این مسیر توست و در انتها؛
این تویی که طعم رضایت و خوشبختی را میچشی
و دیگران فقط نگاه میکنند.
ذهنیست که به شدت ایده گرا، فعال، خلاق و روشن است.
ذهنیست که به درستی پالایش شده و دارای اندیشه های پیش برنده است.
ذهنیست که مثبت است و مدام در حال بررسی موضوعات رشدآفرین است.
ذهنیست که مدام در حال کسب تجربیات و اطلاعات است.
ذهنیست که در پی کسب موفقیت است و به رشد و تعالی می اندیشد.
ذهنیست که مدام در حال حلاجی و واکاوی دنیای پیرامون خود است.