📚 کوزهی بشکسته
در زمانهای دور پیرزنی "چینی" تبار زندگی میکرد که هر روز به سر چشمه میرفت و دو کوزهی خود را میبرد و آب مصرفی خانواده را تامین میکرد.
اما یکی از این کوزهها ترک خورده بود و در فاصلهی چشمه تا کلبهی پیرزن بیشتر آبش به زمین میریخت. پیرزن این میدانست و کوزه را تعمیر و تعویض نمیکرد چنین گذشتند ماهها و فصلها...
روزی کوزهی بشکسته به پیرزن گفت: چرا مرا نمیشکنی و کوزهای نو نمیگیری که آبش هدر نرود و به خانه برسد؟
پیرزن دستهی کوزه را گرفت و برد کنار جادهای که هر روز از آن عبور میکرد و نشانش داد که یکطرف جاده غرق گل بود. و گفت: هیچ میدانی اینها از اثر شکستگی توست؟ این همان آبیست که هر روز از ترک تو ریخته شده. من در راه دانههایی کاشتم و تو آبشان دادی و اینک راهرویی پر گل داریم حالا کوزهی سالم به تو حسد میبرد. منت تو بر سر من و گلهاست...
🖌مسعود بهنود