پدر شعر فارسی ایران
سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۵۱ ب.ظ
رودکی : پدر شعر فارسی

ابو عبدالله جعفر بن محمد الرودکی در «ببخ» قصبهی مرکزی ناحیهی «رودک» از توابع سمرقند متولد شد و انتساب او به رودکی هم به همین دلیل است.
تاریخ ولادت او به حدس قریب به یقین، بایست اواسط قرن سوم هجری بوده باشد. از آغاز زندگی و خانوادهی او اطلاعاتی در دست نیست، اما آنچه معلوم است این که خانوادهی وی مال و منالی نداشته و در تنگی میزیستهاند و این بیت او نیز شاید یادی از آن حال باشد:
از خر و پالیک آنجای رسیدم که همی
موزهی چینی میخواهم و اسب تازی
از کیفیت تحصیلات وی نیز اطلاعات دقیقی در اختیار نیست، اما در تذکرهها نوشتهاند که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی، تمامی قرآن را حفظ کرد و قرائت را آموخت و شعر گفتن را آغاز کرد.
همچنین گفتهاند که صدایی خوشی داشت و از «ابوالعبک بختیار» بربط آموخت و در آن ماهر شد و آوازهاش به اطراف و اکناف عالم رسید و امیر نصر بن احمد سامانی او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت.
رودکی در خدمت امیر نصر، تقرب بسیار داشت و در سفر و حضر با او بود. در یکی از همین سفرها، یعنی سفر به هرات، بود که با سرودن غزل مشهور «بوی جوی مولیان» توانست امیر نصر را که به شدت شیفتهی هرات شده و قصد بازگشت به بخارا را نداشت، متاثر و راهی بخارا کند و پنج هزار دینار از نزدیکان سلطان دریافت نماید.
نظامی عروضی این جریان را چنین توصیف کرده است:
«.... [امیر نصر] در اثناء سخن هری را به بهشت مانند کردی، بلکه بر بهشت ترجیح نهادی و از بهار چین زیارت آوردی ... پس سران لشگر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند، گفتند: «پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک کرمت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید» رودکی قبول کرد که سخن امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظام آورد و قصیدهای بگفت، و به وقتی که امیر صبوح کرده بود در آمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ بر گرفت و در پردهی عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید، امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد، چنانکه رانین و موزه تا دو فرهنگ در پی امیر بردند به بروند و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ باز نگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف بستد».
گفتهاند ابوالفضل بلعمی، وزیر دانشمند سامانیان، به رودکی اعتقاد بسیار داشت و او را در میان شاعران عرب و عجم بینظیر دانست.
ظاهرا مشوق رودکی در نظم کلیله و دمنه نیز همین وزیر ادبدوست بود.عصر سامانیان، روزگار حیات رودکی، یکی از پررونقترین روزگاران در تاریخ ماوراء النهر محسوب میشود و رونق بخارا و تمول دستگاه سامانیان در این زمان سبب شده بود تا شاعران منسوب به آنان هم بینصیب نمانند. چنان که کمتر منبعی میتوان یافت که ذکری از رودکی آمده باشد و در آن اشارهای به توانگری او نشده باشد.
تمول و شکوه رودکی در دورانی از حیات تا به آنجا بود که مورد غبطهی بسیاری از سرایندگان قرار گرفت، و برخی از آنان با تعبیرات حسرت آمیزی از او یاد کردهاند؛ چنان که «ابوزراعه معمری» به فاصلهی اندکی پس از مرگ رودکی، دربارهی او گفته:
اگر به دولت با رودکی نمیدانم
عجب مکن سخن از رودکی نه کم دانم
اگرچه به کوری چشم او بیافت گیتی را
ز بهر گیتی من کور بودن نتوانم
«عوفی» صاحب تذکرهی «لباب الالباب» نوشته است که رودکی کور مادرزاد بوده است و شاعران نزدیک به عهد او نیز به همین مطلب اشاره کردهاند؛ اما از طرفی دیگر، در اشعار او گاه به اشاراتی که دال بر بیناییاش حداقل در مدتی از حیات اوست، برمیخوریم.
پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگ بر برده بابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
یا :
همیشه چشمش زی زلفکان خوشبو بود
همیشه گوشش زی مردم سخندان بود
با توجه به این انتقادات میتوان این طور حدس زد که رودکی در قسمتی از زندگی خود بینا بوده و بعد به دلایلی که روشن نیست، نابینا شده است.
رودکی اشعار بسیاری داشته، اما از آنجا که امروزه ابیات کمی از آنها باقی مانده است، نمیتوان به درستی دربارهی جهان بینی وی سخن گفت. اما آنچه از همین سرودههایش برمیآید، او روزگار جوانی را به نشاط و شادکامی میگذارنده و قصیدهی «دندانیه» که برجستهترین حسب حال اوست، گویایی همین موضوع میباشد و به همین جهت هم گلایههای وی از پیری همراه با سوزی از حرمان و نومیدی است.
گویا تنعم بسیار او سبب شده بود که شادی موجود را غنیمت بداند و بیبنیادی کار جهان را مایهی عبرت بشمارد.
از انتقاد او چنین بر میآید که او به حضور همیشگی مرگ در حیات انسانی و واقعیت فناپذیری انسان معتقد است و به همین جهت هم گرایش به نوعی عرفان خام در وی دیده میشود.
صاحب تذکرهی «لباب الالباب» شمار ابیات رودکی را یک میلیون و ۳۰۰ هزار گفته است؛ اما آنچه که امروز باقی مانده، ابیات پراکندهای است که تعداد آنها از مرز یک هزار و ۵۰۰ هم تجاوز نمیکند. البته گفتهاند که رودکی نخستین شاعر از شاعران فارسی است، که دیوان شعر ترتیب داد.
شعرهای رودکی را به سه گروه انتقاد درباری، عاشقانه و نومیدانه میتوان تقسیم کرد و مهمترین اثر رودکی، کلیه و دمنه منظوم بوده که البته امروز جزاییات پراکنده از آن چیزی باقی نمانده است.
همچنین گویا مثنویای به نام «سندبادنامه» نیز داشته که ترجمهی منظومی از داستان سندباد و هزار یک شب است.
مقام بلند رودکی در میان شاعران و به دلیل پیشرو بودن در انواع شعر فارسی، سبب شد که «کسایی» وی را «استاد شاعران» و «معروفی بلخی» او را «سلطان شاعران» بنامد.
سال وفات رودکی را ۳۲۹ و مدفن وی را قریهی محل تولدش «ببخ» گفتهاند. در هزارهی رودکی برای احداث مرقد و مجسمهی یادبود، همان محلی را که به عنوان مدفن او معرفی شده بود شکافتند و استخوانهای وی را در گور یافتند و پس از تحقیق بر روی استخوانهای یافت شده مشخص شد که اولا رودکی کور مادرزاد نبوده و در اواخر عمر نابینا شده است، ثانیاً رودکی در پیری وفات یافته و احتمالا در آن زمان عمرش بیش از ۷۰ سال بوده است و ثالثا این که برخی از استخوانهای او مضروب یا شکسته شده بود که این خود قرینهای است بر آن فرض که شاعر با مرگ طبیعی از دنیا نرفته و در ماجرای قتل عام بخارا کور شده یا در محل تولدش به قتل رسیده است .
۹۵/۰۸/۰۴