از رکود، عادت، تکرار، تکرار، تکرار...
دور خودش پیله میتند و تقلا میکند که پروانه شود.
تقلا میکند بالهایی به بلندای آرزوهاش داشته باشد
و در آبیترین و بکرترین و پر نور ترین ارتفاعات دستنیافتنی آسمان پرواز کند.
آدمی توی پیله است گاهی و حوصلهی حرفهای معمولی و اتفاقات معمولی
و داستانهای معمولی را ندارد.
آدمی توی پیله است گاهی و از هرچه حوالیاش میگذرد دور میماند
و درک نمیکند آدمها چه میگویند و چرا برای مسائل پیشپا افتاده
زمان میگذارند و چرا برای اتفاقات بیارزش، غمگین میشوند
و چطور حوصله دارند اشتباهات و خطاهای دیگران را تحلیل کنند!
آدمی توی پیله است گاهی و نمیتواند مانند همیشه ذوق کند
و مانند همیشه غمگین شود و مانند همیشه روی جزئیات
و حرفها و اتفاقات و رفتارها دقیق باشد.
دلگیر نشوید از سکوت و انزوای آدمی که دور خودش پیلهای کشیده
و مجبور است برای زنده ماندنش، پروانه شود.